اگه یه روز دیدید یه نفر همه ی پیامایی که تو تلگرام به هم دادید رو دوطرفه پاک کرده ناراحت نشید . بالاخره همه ی آدما مثل هم نیستن و بعضیا ممکنه بعد از مدتی عوض بشن یا از حرفای قبلیشون پشیمون باشن . سعی کنید تفاوت طرز فکر آدما رو درک کنید .
بعد با حفظ احترام به تفاوت های فردی و ضمن داشتن وضو ، سه تا تیر تو زانوش خالی کنید .
به نظر شخصی بنده ، یه جای اینکه کلی فکر کنید و اصول اخلاقی من درآوردی خودتون و یا پوسیده و دور ریختنی قدیمی رو به زور وارد مخ بچه هاتون کنید برید یکی یه دونه از این طومارای شاهنامه فردوسیو براشون ب و بدید بخونن .
داستان قهرمانیه ، با مفهوم خیر و شر آشنا میشن ، مفاهیم بیسیک عشق و علاقه مندی رو به صحیح ترین وجه ممکن درک میکنن ، خلاقیتشون پرورش پیدا میکنه و نهایتا اینکه یه موجود درست و حسابی تحویل جامعه میدید که بزرگترین افتخارش level اکانت clash of clans ش نیست .
بعد چند روز گرفتگی گلو امروز صدام به حالت نرمالش برگشته بود و منم این اتفاق فرخنده رو با حنجره ام جشن گرفتم و تا همین پیش پای شما چشمامو بسته بودم و آواز میخوندم و خودم رو شجریان یا قربانی (علیرضاشون) بعدی تصور میکردم .
تا اینکه همین چند لحظه پیش مامانم دیگه تمام وابستگی خونی و کرامت فرزند رو گذاشت زیر پاش و وسط تحریر زدن دمپایی ابری آشپزخونه اش رو تا انتهای قسمت پوشاننده روی پا تو دهنم فرو کرد .
من نه دیگه اون آدم سابق میشم.
نه حرف میزنم
رفیق بی کلک مادر
کلاغ بد صدا فرزند.
اپیزود اول/
توی آینه خودش را ورانداز میکند ،هیکل نحیفش مال این حرفها نیست . اما برادر بزرگتر ،مرد خانه است ، نان آور است ، چشم همه به دست های نحیف او است . دو نفری از خانه بیرون میزنند .
اپیزود دوم/
یخچال، تلویزیون، پوشاک یا هر چیز دیگری روی دوش هر دو سنگینی میکند . کوه روبرو دژی تسخیر ناپذیر به نظر می رسد و اشک هر کسی را در می آورد ؛ اما چیزی قامتشان را در آن سرما زیر آن همه بار راست نگه می دارد . لبخند کسی که چشمش به دست آنهاست . شیطان را لعنت می کنند و راه می افتند .
اپیزود سوم/
ساعت هاست خبری از آنها نیست ، جلسه ی بحران پس از ساعت ها تعویق و در سکوت خبری برگزار می شود . هیچکس ککش هم نمیگزد و همه فقط برای میل کردن شیرینی و میوه آمده اند . نان . آنچه گمشده ها را روزهای متمادی به دنبال خود کشانده و به اینجا رسانده .
اپیزود چهارم/
آزاد، نای راه رفتن ندارد و روی زانو هایش فرود می آید ، فرهاد لباس هایش را به تن آزاد می پوشاند و از او می خواهد که بیدار بماند . ناسلامتی او مرد خانه است و باید قوی باشد ، آزاد از قوی بودن خسته شده و خواب را در آغوش می کشد . آزاد ، آزاد می شود .
اپیزود پنجم/
حالا فرهاد مرد خانه است . درست تر بخواهم بگویم ، تنهاترین مرد کوچک کوهستان برفی . حالا امید به یک لبخند و آغوش گرم . امید به تنها امید باقیمانده ، به خودش ، او را پیش میبرد . سو سوی چراغ ها از دور برایش دست تکان می دهند. فرهاد پیش می رود اما پاهایش او را پس می کشند . زور پاهایش می چربد و فرهاد سقوط میکند . این تلخ ترین سقوطی است که تمام فرهادهای تاریخ به چشم خود دیده اند.
اپیزود ششم/
صوت قاری در مغزم می پیچد : لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ . لعنت به نان . لعنت به تمام کوه های لامروّت برفی.
خدایا ! من تو حسابرسی اعمال اون دنیام از تمام حقی که گردن بقیه آدما داشتم میگذرم . اما عوضش باید تمام ویروسا و باکتریایی که باعث شدن سرما بخورم و دهنم سرویس بشه رو تحویلم بدی . میخوام یَکی یَکی دهنشونو همونجا سرویس کنم نکبتا-_____-
درباره این سایت